نیرنگ عمروعاص
پایان صفین
وقتی معاویه از مضمون سخنرانی حضرت آگاه شد، رو به عمرو عاص کرد و با نگرانی و اضطراب گفت: «امروز روزی است که علی کارمان را یکسره خواهد کرد، حال می گویی چه کنیم؟! . عمروعاص گفت:ای معاویه! نه تو همانند اویی و نه سربازان تو مانند سربازان او! او به اعتقاد و به انگیزه دینی با تو می جنگد و تو به انگیزه ای دیگر! تو خواهان بقا و زندگی هستی و او خواهان شهادت و فنا! لشکرعراق از پیروزی تو بر خود ترسان و نگران است، در حالی که لشکر شام از پیروزی علی به خود هراسی ندارند.
با این وجود یک راه در پیش داریم و آن این که باید به آنها پیشنهادی دهیم که اگر آن با بپذیرند دچار اختلاف شوند و اگر نپذیرند، بازهم دچار اختلاف و پراکندگی شوند؛ آنان را به کتاب خدا دعوت کن و بگو میان تو و آنان حاکم باشد، در این صورت تو به هدف خود خواهی رسید. این ترفند از مدت ها قبل در ذهن من بود و آن را ابراز نمی کردم تا وقت آن برسد و در چنین روزی به کار آید.(1)
قرآن ها بر سر نیزه ها!
به پیشنهاد عمروعاص، معاویه دستور داد تا هر چه قرآن در لشکر موجود است برسر نیزه ها رود و در مدتی کوتاه، حدود پانصد قرآن بر سر نیزه ها رفت و صفوف سپاهیان شام با مصاحف آراسته شد؛ حتی قرآن بزرگ و نفیس مسجد اعظم شام که توسط ده نفر حمل می شد به وسیله سه نیزه، بالا رفت و همزمان سپاهیان شام یکصد اشعار سر دادند که: «حاکم میان ما و شما کتاب خداست». به دنبال آن طبق دستور معاویه گروهی به سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)نزدیک شدند و با لحنی ترحم انگیز فریاد زدند:ای مردم عرب! شما را به خدا! به فکر زنان، دختران و بچه هایتان باشید! اگر مردم شام نابود شوند، چه کسی از مرزهایتان در برابر هجوم رومیان، ترک ها و فارس ها محافظت و چه کسی برای جهاد و مقابله با آنان باقی خواهند ماند! شما را به خدا! به فکر دین خود باشید! و این کتاب خدا میان ما و شما حاکم باشد! (2)
آغاز اختلاف در سپاه امام(علیه السلام)
منظره نمایش قرآن ها از طرفی و ناله ها و فریادهای ترحم انگیز سپاهیان شام از طرفی دیگر، بسیاری از سربازان امیرالمؤمنین(علیه السلام)را دچار بهت و تحیر و سرگردانی کرد و جنگ آورانی که به طور خستگی ناپذیری بر دل دشمن می تاختند به یکباره از حمل شمشیر ناتوان شده و در جای خود ایستادند؛ ولی یاران با بصیرت امام(علیه السلام)همچون عدی بن حاتم، مالک اشتر و عمروبن حمق که از پشت پرده و واقعیت ماجرا آگاه بودند و به خوبی می دانستند این حرکت نیرنگ است از طرف دشمن، تا از ورطه سقوط و نابودی رهایی یابد.عدی بن حاتم نزد حضرت آمد و عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! هرگز سپاه باطل، توانایی مقابله با سپاه حق را ندارد، هر چند در این پیکار از آنان ضرباتی متحمل شده ایم؛ اما در مقابل، به آنان پاسخ مناسب را نیز داده ایم و در مجموع، هر دو لشکر در این جنگ طاقب فرسا، آسیب دیده اند؛ اما آنچه مسلم است آنان که از ما باقی مانده اند از باقی ماندگان آنان نیرومند ترند پس مردم را به ادامه نبرد فرا بخوان، تا کار آنان را یکسره کنیم.
پس از او مالک اشتر به حضرت عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! تو در میان یارانت دارای جانشین و پشتوانه هستی، در حالی که معاویه فاقد جانشین و پشتوانه است؛ اگر او سرباز دارد، ولی صبر سربازان تو را ندارد پس آهن را بر آهن بکوب و از خدای توانا یاری بطلب.
پس از مالک عمروبن حمق به حضرت عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! به خدا قسم! ما همانند پیروان معاویه با انگیزه و هدف باطل با تو همراه نشده و یاری ات نکرده ایم؛ بلکه لبیک ما فقط در راه خدا بوده و تنها خواهان حق و حقیقتیم، اکنون حق به نقطه ی حساسی رسیده و ما در برابر تو نظری نخواهیم داد.
در مقابل عده ای منافق، فریب خورده و ساده اندیش با دیدن قرآن ها، از ادامه پیکار با سپاه معاویه منصرف شدند و از پذیرش صلح و حاکمیت قرآن سخن گفتند. یکی از چهره های بارز این عده، اشعث بن قیس بود. او همین که سخنان مالک اشتر و دیگران را شنید، خشمگین شد، برخاست و به حضرت عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! ما برای تو همان مردان دیروز هستیم؛ ولی پایان این کار همانند آغاز آن نیست. در میان این مردم، هیچ کس همانند من بر عراقیان دلسوز و بر شامیان کینه توز نیست؛ ولی با این وجود، داوری کتاب خدا را بپذیر که تو در پذیرش درخواست آنان و حاکمیت خدا از آنان شایسته تری. مردم نیز زندگی را دوست دارند و از جنگ و خونریزی بیزارند.
در این بین، معاویه برای تحریک بیشتر عواطف عراقیان، عبدالله فرزند عمروعاص که دارای وجه مقدسی در میان جامعه آن زمان بود را جهت سخنرانی، میان صفوف دو سپاه فرستاد. او خطاب به سپاهیان امام(علیه السلام)گفت:
ای مردم! اگر نبرد ما برای دین بود، هر گروه، حجت را بر گروه مخالف تمام کرد و اگر برای دنیا بود هر دو گروه از حد تجاوز کردند. ما شما را به حاکمیت کتاب خدا دعوت می کنیم و اگر شما پیش از این دعوت می کردید، حتماً ما اجابت می نمودیم؛ پس فرصت را مغتنم شمارید!
سخنان افشاگرانه امام(علیه السلام)
امام(علیه السلام)در این لحظات حساس، برای روشن ساختن اذهان فریب خوردگان خطاب به آنان فرمود:عباد الله! انی أحق من أجاب الی کتاب الله و لکن معاویه و عمرو بن العاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح لیسوا بأصحاب دین و لا قرآن. انی أعرف بهم منکم صحبتهم أطفالاً و صحبتهم رجالا فکانوا شر أطفال و شر رجال إنها کلمة حق یراد بها باطل إنهم و الله ما رفعوها إنهم یعرفونها و یعلمون بها و لکنها الخدیعه و الوهن و المکیده أعیرونی سواعدکم و جماجمکم ساعه واحد فقد بلغ الحق مقعطه و لم یبق الا ان یقطع دابر الذین ظلموا؛(3)
ای بندگان خدا! من از هر کس دیگر به پاسخگویی بدین دعوت و پذیرفتن حکم قرآن، شایسته ترم؛ ولی معاویه، عمروبن عاص؛ ابن ابی معیط، حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح، نه اهل دینند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ایشان را می شناسم، چه از کودکی با آنان همدم بوده و در بزرگ سالی با آنها همنشین بوده ام و می دانم که ایشان بدترین کودکان بودند و اینک بدترین مردانند. این شعار که سر داده اند سخن حقی است که از آن اراده ای باطل دارند. به خدا سوگند! آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل کردن به آن، بر سر نیزه ها نکرده اند؛ بلکه قرآن را دستاویز و نیرنگ قرار داده اند. ساعتی (جان و دل به من سپارید) و بازوان و سرهایتان را به من عاریه دهید که حق به نقطه حساس خود رسیده و چیزی نمانده که ریشه ی ستمکاران در هم شکسته شود.
علیرغم افشاگری های آن حضرت، باز فریب خوردگان بر اتمام جنگ و قبول پیشنهاد معاویه اصرار ورزیدند. امام(علیه السلام)که اصرار و پافشاری آنان را دید با عتاب به آنان فرمود:
ویحکم! انا اول من دعا الی کتاب الله و اول من اجاب الیه و لیس یحل لی و لا یسعنی فی دینی ان أدعی الی کتاب الله فلا أقبله انی انما أقاتلهم لیدینوا بحکم القرآن فانهم قد عصوا الله فیما امرهم و نقضوا عهده و نبذوا کتابه و لکنی قد أعلمتکم أنهم قد کادوکم و أنهم لیسوا العمل بالقرآن یریدون؛(4)
وای بر شما! من نخستین کسی هستم که (همگان را) به قرآن دعوت کردم و نخستین کسی هستم که دعوت کتاب را اجابت کردم. از من و دینداری من به دور است که به کتاب خدا خوانده شوم و آن را نپذیرم. براستی من از آن رو با ایشان می جنگم که سر به فرمان قرآن نهند، چه آنها از فرمانی که خدا بدیشان داده سرتافته اند و پیمان الهی را شکسته اند و کتابش را رها کرده اند. من به شما اعلام می کنم که آنان شما را با نیرنگ فریفته اند و خواهان عمل به قرآن نیستند.
پس از سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالی که افراد مخلص از آن حضرت طرفداری می کردند و مخالفان بر نظر خود اصرار داشتند، دیری نپایید جمعیتی بالغ بر بیست هزار نفر با پوششی زرهی کامل شمشیر به دست در حالی که عده زیادی از قاریان قرآن در میانشان بود و پیشانی بسیاری از آنان در اثر کثرت سجده پینه بسته بود، رودردوی امام(علیه السلام) ایستاده و آن حضرت را به جای لقب «امیرالمؤمنین»به «یا علی» خطاب کرده و با کمال بی ادبی گفتند: «ای علی! درخواست این قوم را درباره ی قرآن بپذیر و گرنه تو را می کشیم؛ همان گونه که پیش از این عثمان را کشتیم. به خدا قسم! اگر دعوت آنان را نپذیری این کار را خواهیم کرد! »(5)
نامه معاویه به امام(علیه السلام)
در چنین اوضاع بحرانی، معاویه فرصت را مغتنم شمرد و در نامه ای به امام(علیه السلام)چنین نوشت:اما بعد: فان هذا الأمر قد طال بیننا و بینک، وکل واحد منا یری أنه علی الحق، فیما یطلب من صاحبه، و لن یعطی واحد منا الطاعه للأخر، و قد قتل فیما بیننا بشر کثیر، و انا أتخوف أن یکون ما بقی أشد مما مضی، و انا سوف نسأل عن ذلک الموطن، و لا یحاسب به غیری و غیرک، و قد دعوتک الی أمر لنا و لک فیه حیاة و عذر، و براءه و صلاح للامه و حقن للدماء و ألفه للدین، و ذهاب للضغائن و الفتن، أن نحکم بینی و بینکم حکمین مرضیین، أحدهما من أصحابی و الأخر من أصحابک، فیحکمان بیننا بما انزل الله فهو خیر لی و لک، و أقطع لهذه الفتن، فاتق الله فیما دعیت الیه، و ارض بحکم القرآن إن کنت من أهله - و السلام؛(6)
اما بعد، جنگ و دشمنی میان ما طولانی شده و هر یک از ما خود را برحق می داند و دست به طاعت دیگری نمی دهد. از طرفین، افراد زیادی کشته شده اند و من بیمناکم که آینده، بدتر از گذشته باشد و در روز قیامت تنها من و تو در این ماجرا مورد مؤاخذه قرار خواهیم گرفت و من ابتکار به خرج داده پیشنهادی می دهم که در آن خیر و صلاح امت و حفظ خون آنان است و آن این که دو نفر، یکی از یاران من و دیگری از اصحاب تو که مورد رضایت اند میان ما بر طبق کتاب خدا داوری کنند که این برای من و تو خوب است و فتنه را دفع می کند؛ از خدا در این مورد بترس! و به حکم قرآن رضایت بده اگر اهل آن هستی!
پاسخ امیرالمؤمنین(علیه السلام)به نامه ی معاویه
اما بعد: فان أفضل ما شغل به المرء المسلم اتباع ما یحسن به و یستوجب فضله و یسلم من غیه، و ان البغی و الباطل لیسعان بالموالی موارد الهلکه، و احذر الدنیا یا معاویه فانه لا فرح فی شیء وصلت الیه منها و لقد عملت انک غیر مدرک ما قضی الله فوته، و قد رام قوم أمرا بغیر حق فأکذبهم الله و متعهم قلیلا ثم یضطرهم الی عذاب غلیظ، فاحذر یوما یغتبط فیه من حمد عاقبه امله و عمله و یندم من امکن الشیطان من قیاده، و أراک قد دعوتنی الی حکم القرآن و قد علمت انک لست من أهل القرآن و لا حکمه أردت، و الله المستعان و قد أجبنا القرآن الی حکمه و لسنا ایاک أجبنا، بیننا و بینک حکم القرآن و من لم یرض بالقرآن؛ فقد ضل ضلالا مبینا و السلام علی عباد الله الصالحین؛(7)اما بعد: بهترین چیزی که مسلمان، خود را با آن مشغول می کند؛ کردار نیک است که آن موجب فضل شده و آدمی را از لغزش ها مصون می دارد و ستمگری و باطل گرایی او را به ورطه نابودی سوق می دهد. ای معاویه! از دنیا برحذر باش و دل بر آن نبند، بدان که نعمت های دنیا را بقا و ثبات نیست و بهره و نصیب آن گذرا است. ای معاویه! تو می دانی هرگز به آنچه خداوند در تقدیر تو قرار نداده نخواهی رسید.
آنان که به دنبال خواسته های ناحق و غیرمشروع خود باشند از رحمت پروردگار دور مانده و چند روزی در خوشی و لذت غوطه ور می شوند و به ناگاه عذاب شدید الهی آنان را در بر می گیرد. به آن روز بیندیش که آدمی سرانجام دنباله روی آرزوهای خویش را ببیند و بر هر چه شیطان او را بر آن فرمان داده و مرتکب شده پشیمانی خورد.(در شگفتم که) تو مرا به حکم قرآن می خوانی! تو خود می دانی که از اهل قرآن و درصدد پیاده کردن حکم آن نیستی. ما را به حکم کتاب خدا دعوت کردی، ما به تو پاسخ مثبت ندادیم بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را پذیرفتیم؛ میان من و تو حکم قرآن کافی است و هر کس که به حکم قرآن راضی نباشد، در گمراهی بزرگی است و سلام و درود بر بندگان صالح خدا.
سخنان منطفی امام(علیه السلام)در گروه مخالف مؤثر نیفتاد و هر چه گذشت جبهه مخالفان درونی تقویت شده و از شمار حامیان آن حضرت، کاسته می شد. آنان علیرغم نصیحت های امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر نظر خود مبنی بر توقف نبرد، اصرار می ورزیدند و بر لجاجت خود می افزودند. شورشیان، با جدیت از حضرت خواستند که مالک اشتر را که دو مرتبه به خط مقدم میدان جنگ رفته و تا نزدیکی قرارگاه معاویه پیشروی کرده بود را فرا خوانده و او را از نبرد باز دارد. امام(علیه السلام)نیز که خود را در آستانه پیروزی نهایی می دید و از ماهیت شوم پیشنهاد دشمن، آگاه بود هرگز تمایل به صلح و جریان فرمایشی حاکمیت قرآن نداشت؛ ولی مقاومت در برابر جمعیتی بالغ بر بیست هزار نفر ساده اندیش مقدس نما را نیز به صلاح ندید و به ناچار و اکراه یکی از یارانش، بنام یزید بن هانی را فرا خواند و به او فرمود: «خود را به نقطه ای که اشتر مشغول نبرد است برسان و بگو از نبرد دست بکشد و هرچه زودتر به سوی من بیاید». وقتی ابن هانی، پیام امام(علیه السلام)را به مالک اشتر رسانید، اشتر در پاسخ گفت: «سلام مرا به آن حضرت برسان و بگو: اکنون وقت آن نیست که مرا از میدان جنگ بازخوانی؛ چرا که به قرارگاه دشمن نزدیک شده ایم و فاصله کوتاهی تا پیروزی داریم».
قاصد بازگشت و پیام اشتر را به عرض امیرالمؤمنین(علیه السلام)رسانید؛ چیزی نگذشت که شعار پیروزی از لشکر حضرت برخاست و آثار شکست در سپاهیان شام نمایان گشت. شورشیان با دیدن این صحنه برآشفتند و به حضرت گفتند: «به خدا قسم این گونه که ما می بینیم، تو به جای دستور بازگشت مالک، دستور جنگ به او داده ای و امتناع اشتر از بازگشت به دستور تو بوده است! ».
امام(علیه السلام)به آنان فرمود: «من در حضور شما برای اشتر پیغام فرستادم و هرگز با آن پیک، محرمانه و در گوشی سخن نگفتم، چگونه مرا برخلاف آنچه آشکارا گفتم متهم می کنید؟! ». شورشیان گفتند: «هرچه زودتر به اشتر پیغام بده از میدان نبرد بازگردد و گرنه تو را مانند عثمان کشته و یا زنده تحویل معاویه خواهیم داد! ؟».
امام(علیه السلام) به یزید بن هانی فرمود: «وای بر تو ای یزید! به مالک بگو اگر مرا زنده می خواهد، نزد من بیاید که فتنه ای به وجود آمده! ». وقتی قاصد، پیام را به مالک اشتر رسانید، مالک گفت:
یزید گفت: «آیا شایسته است تو در جنگ پیروز شوی؛ ولی امیرالمؤمینن(علیه السلام) در آن جا کشته یا تحویل دشمن شود؟! ». مالک از این سخن به خود لرزید و گفت: «سبحان الله! به خدا قسم! هرگز چنین چیزی را نمی خواهم! » و با این سخن، بلافاصله میدان نبرد را ترک نمود و به سوی حضرت بازگشت. وقتی جماعت آشوبگر را در اطراف حضرت دید. با خشم بر سر آنان فریاد زد:
ای ذلت طلبان سست عنصر! هنگامی که بر آنان برتری یافتید و آنان در آستانه شکست قرار گرفتند قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و شما را فریب دادند. آنان شما را به آنچه در قرآن است فرا خواندند در حالی که به خدا قسم! آنچه را که خداوند در قرآن بدان امر فرموده رها کرده اند و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را نیز کنار گذاشته اند. پیشنهاد دروغین آنان را نپذیرید و فقط به مقدار دوشیدن شتر به من مهلت دهید تا پیروزی را برایتان به ارمغان آورم.
آنان با گفته مالک مخالفت کرده و به او گفتند: «ما پیرو تو نیستیم، از ما فاصله بگیر! ». مالک گفت:
به خدا قسم! به شما نیرنگ زدند و شما نیرنگ خوردید. ای رو سیاهان! ما گمان داشتیم نماز شما به خاطر کناره گیری از دنیا و شوق دیدار خداست؛ ولی اکنون می بینم از ترس مرگ، به سوی دنیا می گریزید. رویتان زشت باد! ای شبیهان به شتران نجاست خوار! شما هرگز پس از این، روی عزت و بزرگی را نخواهید دید. از رحمت حق دور باشید؛ همچنان که پیش از شما مردمان ستمکار از رحمت حق دور بودند.
در پایان مالک ادامه داد: «ولی به هر آنچه امیرالمؤمنین(علیه السلام)انجام دهد راضی ام و مطابق نظر و دستور ایشان عمل می کنم؛ چرا که خوب می دانم او تنها در راه حق و هدایت گام برمی دارد».
پس از مالک اشتر دیگر یاران با وفای امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛ همچون: عمروبن حمق خزاعی، کردوس بن هانی بکری، سلیمان بن صرد خزاعی و حضین بن منذر در حمایت از آن حضرت سخن گفتند. در ادامه، دامنه مشاجرات بالا گرفت و دو طرف دیگر را به باد ناسزا گرفتند. این صحنه ها امیرالمؤمنین(علیه السلام)را به شدت آزار داد. حضرت فریاد زد که دو طرف از هم فاصله بگیرند؛ آن گاه امام(علیه السلام)خود ساکت در دریایی از تفکر فرو رفت.(8)
نامه نگاری های امیرالمؤمنین(علیه السلام)و عمروعاص
در این فرصت، امام(علیه السلام)طی نامه ای به عمروعاص به او در مورد راهی که در پیش گرفته هشدار داده و از همراهی با معاویه برحذر می دارد؛ متن نامه امام به این شرح است:اما بعد: فان الدنیا مشغله عن غیرها و لم یصب صاحبها منها شیئا الا فتحت له حرصا یزیده فیها رغبه و لن یستغنی صاحبها بما نال عما لم یبلغه و من وراء ذلک فراق ما جمع و السعید من وعظ بغیره فلا تحبط اباعبدالله أجرک و لاتجار معاویه فی باطله؛
اما بعد، همانا دنیا چنان است که آدمی را از هر چیز جز خود باز می دارد و شخص دنیا طلب، از دنیای خود بهره ای نمی برد؛ مگر آن که در ازای آن حرص و آزش افزون می گردد و هرگز از آنچه بدست آورده از آنچه نصیبش نشده بی نیاز نمی گردد و در پس این دنیا طلبی ها و مال اندوزی ها باید از آنچه بدست آورده دل برکند و آن را ترک گوید. نیکبخت کسی است که از سرنوشت دیگران عبرت گیرد. ای اباعبدالله! اجر و پاداش خود را نابود مکن و معاویه را در باطل گرایی اش همراهی نکن!
عمروعاص درپاسخ به حضرت چنین نوشت:
آنچه که موجب اصلاح امور و ایجاد الفت و دوستی میان ماست، بازگشت به حق و حکم خدا است و ما قرآن را در میان خود داور قرار داده ایم و به حکم آن رضایت داده ایم و مردم نیز این راه را پسندیده اند.
حضرت در نامه دیگری به او چنین نوشت:
أما بعد، فان الذی أعجبک من الدنیا مما نازعتک الیه نفسک و وثقت به منها لمنقلب عنک و مفارق لک فلا تطمئن الی الدنیا فانها غرارة و لو اعتبرت بما مضی لحفظت ما بقی و انتفعت بما و عظمت به - والسلام»؛(9)
اما بعد، آنچه تو را فریفته و دلبسته دنیا کرده به گونه ای که از خود بی خود شده ای و بدان اعتماد کرده ای به تو پشت خواهد کرد و از تو جدا خواهد شد؛ پس به دنیا تکیه نکن که سخت فریبنده است و اگر از گذشته عبرت گیری آینده ات را حفظ کرده و از آنچه به تو اندرز داده اند و بهره خواهی برد - والسلام.
گزینش حکمین
سرانجام پس از کشمکش های فراوان و فشار نیروهای مخالف، امیرالمؤمنین(علیه السلام)مجبور شد پیشنهاد معاویه، مبنی بر حاکمیت کتاب خدا را بپذیرد. در این وقت، اشعث بن قیس که از تندروان گروه شورشیان بود نزد حضرت آمد و اجازه خواست تا نزد معاویه رفته و نظر او را نیز جویا شود. حضرت اجازه داد و وی نزد معاویه رفت و نظر او را جویا شد. معاویه که از قبل با عمروعاص نقشه بعدی را پیش بینی کرده بود، پاسخ داد:ما و شما طبق قرآن عمل کنیم شما فردی را تعیین کنید و ما نیز کسی را انتخاب می کنیم؛ آن دو به نمایندگی از طرفین با هم بنشینند و با یکدیگر صلاح و مشورت نمایند؛ هرچه را که متفقاً تصویب کردند بی چون و چرا پذیرفته و پیروی خواهیم کرد.
اشعث بازگشت و سخنان معاویه را برای حضرت باز گفت. به دنبال آن، با پا در میانی قاریان عراق و شام، قرار شد هر یک از طرفین کسی را انتخاب کنند. مردم شام عمرو عاص را انتخاب کردند و به اطلاع امام(علیه السلام)و سپاه عراق رساندند. در لشکر عراق نیز قبل از آنکه امام(علیه السلام)و یاران با وفایش اظهارنظری کنند، اشعث بن قیس و همفکرانش به همراه گروهی مقدس مأب نزد حضرت آمدند و بی پروا گفتند: « ما نیز ابوموسی اشعری را انتخاب کردیم! ».
موضع امام(علیه السلام)در انتخاب حکم
حضرت به محض شنیدن نام ابوموسی به عنوان حکم، به شدت مخالفت کرد و فرمود:«انی لا أرضی بأبی موسی و لاأری أن أولیه؛(10) من هرگز به ابوموسی راضی نیستم و اصلاً او را شایسته این کار نمی دانم! ». اشعث، زید بن حصین و دیگر مخالفان نیز یک صدا فریاد زدند: «ما نیز به کسی غیر از او راضی نخواهیم شد؛ زیرا او بود که از روز نخست این جنگ را فتنه دانست و ما را از آن باز می داشت! ». امام(علیه السلام)به آنان فرمود:
این ابوموسی همان کسی است که روزهای نخستین خلافت، از من جدا شد. مردم را از یاری من باز داشت و از ترس توبیخ من، پا به فرار گذاشت تا این که او را امان دادم و دو مرتبه به سوی من بازگشت. از نظر من، ابن عباس برای داوری، فرد مناسبی است.
مخالفان گفتند: «تو و ابن عباس در نظر ما یکسان هستید، کسی را انتخاب کن که نسبت به تو و معاویه موضعی یکسان داشته باشد! ». وقتی حضرت دید آنان بر نظر خود اصرار می ورزند چنین استدلال کرد:
اگر معاویه در انتخاب نماینده خود کاملاً آزاد است، من نیز باید آزادانه عمل کنم. او عمروعاص را که فردی قریشی است برگزیده و انتخاب مناسب در برابر او ابن عباس است که او نیز فردی قریشی است. شما نیزعبدالله بن عباس را برگزینید و این را بدانید که عمروعاص گروهی را نمی بندد؛ مگر آن که ابن عباس آن را می گشاید و عمروعاص کاری را سست نمی کند مگر آن که ابن عباس آن را محکم خواهد کرد.
آنان باز سخن امام(علیه السلام)را نپذیرفتند؛ حضرت فرمود: «پس مالک اشتر را برای این کار انتخاب می کنم». آنان گفتند: «مالک اشتر کسی است که همواره آتش جنگ را برافروخته و اکنون ما در نظر او محکوم هستیم. او خواهان آن است که مردم را به جان هم بیندازد تا خواسته خود و تو را انجام دهد». پس حضرت فرمود:
«اءنی أخاف ان یخدع یمینکم؛ فان عمراً لیس من الله فی شیء حتی اذا کان له فی أمر هواه؛ من بیم دارم که عمروعاص شما را فریب دهد؛ زیرا او در چیزی که به دلخواهش بوده (و در آن سودی داشته باشد)، به هیچ رو خدا را در نظر نمی گیرد».
علیرغم توصیه ها و دلسوزی های امیرالمؤمنین(علیه السلام)، گروه مخالفان بر انتخاب خود اصرار ورزیده و از قبول نظر امام سرباز زدند. وقتی امام(علیه السلام)سرکشی و نافرمانی آنان را دید و از طرف دیگر پیروی سپاهیان شام از انتخاب معاویه را مشاهده نمود، از شدت ناراحتی دست های خود را بر هم زد و فرمود: «یا عجباً أعصی و یطاع معاویة؛(11) شگفتا که از من فرمان بری نمی شود و از معاویه فرمانبری می شود» سپس فرمود: «فاصنعوا ما بدا لکم. اللهم انی ابرء الیک من صنیعهم؛(12) پس هر چه می خواهید بکنید. پروردگارا! من از کار و رفتار این ها بیزارم». با این وجود، امام(علیه السلام)از تلاش خود در جهت انصراف گروه مخالفان دست نکشید و جهت روشنگری این فتنه برای فرماندهان چنین سخن گفت:
ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم، أقرب القوم مما یحبون، و انکم اخترتم لأنفسکم. أقرب القوم مما تکرهون و انما عهدکم بعبدالله بن قیس بالأمس یقول: إنها فتنة فقطعوا او تارکم و شیموا سیوفکم، فان کان صادقا فقد أخطاً بمسیره غیر مستکره و ان کان کاذبا فقد لزمته التهمه؛ فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبدالله بن العباس و خذوا مهل الأیام و حوطوا قواصی الاسلام. ألا ترون الی بلادکم تعزی و الی صفاتکم ترمی؛(13)
آگاه باشید که شامیان در انتخاب حکم نزدیک ترین فردی را که دوست داشتند، برگزیدند و شما نزدیک ترین فرد را (ابوموسی) از میان کسانی که از آنها ناخشنود بودید به حکمیت برگزیدید. همانا سرو کار شما با عبدالله بن قیس (ابوموسی)است؛ همان کسی که دیروز می گفت: «جنگ فتنه است بند کمان ها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید». اگر راست می گفت، چرا بدون اجبار در جنگ شرکت کرد و اگر دروغ می گفت، پس متهم است. سینه عمروعاص را با مشت گره کرده عبدالله بن عباس بشکنید و از این فرصت مناسب استفاده کنید و مرزهای دور دست کشورهای اسلامی را در دست خود نگاه دارید. آیا نمی بینید که شهرهای شما، میدان نبرد شده و خانه هایتان هدف تیرهای دشمنان قرار گرفته است؟
این سخنان امام(علیه السلام)نیز تأثیری بر مخالفان نگذاشت و آنان، هرگز در انتخاب خود تجدید نظر نکردند.
مناقشه بر سر توافق نامه
پس از کشمکش ها و جنگ های لفظی میان دو گروه و ناچاری امیرالمؤمنین(علیه السلام)در پذیرش حکمیت و نمایندگی ابوموسی اشعری، قرار بر این شد که توافق میان طرفین، به صورت مکتوب، ثبت شود. املای توافق نامه به امام(علیه السلام)و نوشتن آن بر عبدالله بن رافع واگذار شد. امام(علیه السلام)توافق نامه را چنین آغاز کرد:بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما تقاضی علیه علی امیرالمؤمنین و معاویه بن ابی سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنه نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ این بیانیه ای است که علی امیرمؤمنان و معاویه و پیروان آن دو بنا بر داوری کتاب خدا و سنت پیامبر او پذیرفته اند.
معاویه با شنیدن آن از جای برخاست و گفت: «بد آدمی است کسی که فردی را به عنوان امیرمؤمنان بپذیرد و آن گاه با او بجنگد». عمروعاص به کاتب امام(علیه السلام)گفت: «فقط نام علی و پدرش را بنویس؛ زیرا او امیر شماست، امیر ما که نیست! ». احنف بن قیس که در زمره ی یاران حضرت بود به ایشان عرض کرد: «مبادا این عنوان را پاک کنی؛ اگر چه دوباره جنگ آغاز شود. من بیم آن دارم که اگر این عنوان را پاک کنی، دیگرهرگز به شما باز نگردد! ». از طرف دیگر اشعث بن قیس نیز که همکاری مرموزی را با معاویه آغاز کرده بود اصرار داشت تا این لقب از متن توافق نامه حذف شود. در این وقت امیرالمؤمنین(علیه السلام)رو به حاضرین کرد و خاطره تلخ صلح حدیبیه را برای آنان باز گفت و فرمود:
در آن روز، من متن صلح نامه را چنین تننظیم نمودم: «هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)و سهیل بن عمرو»؛ اما نماینده ی مشرکان به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: من هرگز نامه ای را که در آن خود را پیامبر خدا بخوانی امضا نمی کنیم؛ اگر من می دانستم که تو پیامبر خدا هستی، هرگز با تو نبرد نمی کردم. من باید ظالم و ستمگر باشم که تو را از طرف خدا باز دارم، در صورتی که تو پیامبر خدا باشی، بنویس محمد بن عبدالله تا من آن را بپذیرم. در این هنگام پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به من کرد و فرمود: یا علی! من پیامبر خدا هستم، همانطور که فرزند عبدالله هستم و هرگز پیامبری و رسالت من، با حذف عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمی رود، بنویس محمد بن عبدالله. آن روز پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)با مشرکان صلح نامه ای نوشت و امروز من برای فرزندان آنان می نویسم! و راه و روش من و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)یکی است.
عمروعاص با ناراحتی گفت: «سبحان الله! آیا ما را به کافران تشبیه می کنی در حالی که ما مسلمانیم؟! . حضرت به او فرمود: «ای پسر نابغه! تو چه زمانی پشتیبان کافران و دشمن مسلمانان نبوده ای؟! ». عمروعاص با شنیدن این سخن از جای برخاست و گفت: «به خدا قسم! از این به بعد هرگز با تو در مجلسی همنشین نشوم». پس از آن امام(علیه السلام)، خطاب به حاضرین فرمود:
در روز صلح حدیبیه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)از جریان امروز به من خبر داد و فرمود: «ان لک مثلها ستعطیها و انت مضطهد؛(14) چنین روزی برای تو نیز خواهد بود و تو چنین کاری را انجام خواهی داد در حالی که به آن مجبوری».
در هر حال با موافقت امام(علیه السلام)لقب «امیرالمؤمنین» از نام آن حضرت، حذف گردید و توافق نامه طرفین نگاشته شد.
متن توافق نامه
بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تقاضی علیه علی بن أبی طالب و معاویه بن ابی سفیان قاضی علی بن ابی طالب علی اهل العراق و من کان معه من شیعته من المؤمنین و المسلمین و قاضی معاویه بن ابی سفیان علی اهل الشام و من کان معه من شیعته من المؤمنین و المسلمین. انا ننزل عند حکم الله و کتابه و ألا یجمع بیننا إلا إیاه و أن کتاب الله بیننا و بینکم من فاتحته الی خاتمته نحیی ما أحیا القرآن و نمیت ما امات القرآن فما وجد الحکمان فی کتاب الله بیننا و بینکم فانهما یتبعانه و ما لم یجداه فی کتاب الله أخذا بالسنه العادله الجامعه غیر المفرقه و الحکمان عبدالله بن قیس و عمروبن العاص و اخذنا علیهما عهد الله و میثاقه لیقضیا بما وجدا فی کتاب الله فأن لم یجدا فی کتاب الله فالسنه الجامعه غیرالمفرقه و اخذ الحکمان من علی و معاویه و من الجندین مما هما علیه من أمر الناس بما یرضیان به من العهد و المیثاق و الثقه من الناس أنهما آمنان علی أموالهما و أهلیهما و الأمه لهما أنصار علی الذی یقضیان به علیهما و علی المؤمنین و المسلمین من الطائفتین کلتیها عهد الله انا علی ما فی هذه الصحیفه و لنقومن علیه و انا علیه لانصار و انها قد وجبت القضیه بین المؤمنین بالأمن و الاستقامه و وضع السلاح أینما ساروا علی أنفسهم و أموالهم و أهلیهم و أرضیهم و شاهدهم و غائبهم و علی عبدالله بن قیس و عمربن العاص عهد الله و میثاقه لیحکمان بنی الامه بالحق و لایرد انها فی فرقه و لا بحرب حتی یقضیا و أجل القضیه الی شهر رمضان فان أحبا أن یعجلا عجلا و ان توفی واحد من الحکمین فان امیر شیعته یختار مکانه رجلا لا یألو عن المعدله و القسط و ان میعاد قضائهما الذی یقضیان فیه مکان عدل بین أهل الشام و اهل الکوفه فان رضیا مکانا غیره فحیث رضیا لا یحضرهما فیه ألا من أرادا و أن یأخذ الحکمان من شاءا من الشهود ثم یکتبوا شهادتهم علی ما فی الصحیفه و نحن براء من حکم بغیر ما أنزل الله اللهم انا نستعینک علی من ترک ما فی هذه الصحیفه و اراد فیها الحادا و ظلما و شهد علی ما فی الصحیفه عبدالله بن عباس و الأشعث بن قیس و سعید بن قیس و ورقاء بن سمی و عبدالله بن الطفیل و حجربن یزید و عبدالله بن جمل و عقبه بن جاریه و یزید بن حجیه و ابوالاعور السلمی و حبیب بن مسلمه و المخارق بن الحارث و زمل بن عمرو و حمزه بن مالک و عبدالرحمن بن خالد و سبیع بن یزید و علقمه بن مرثد و عبته بن ابی سفیان و یزید بن الحر؛(15)بنام خداوند بخشنده مهربان. این توافق به خواست علی بن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان فراهم آمد. علی بن ابی طالب برمردم عراق و مؤمنان و مسلمانانی که همراه و پیرو اویند حکمران است و معاویه بن ابی سفیان فرمانروای مردم شام و مؤمنان و مسلمانانی است که پیروان و همراهان اویند.
ما سر تعظیم به فرمان خدا و کتاب او فرود می آوریم و بدان گردن می نهیم که هیچ چیزی جز آن میان ما را جمع نمی کند. ما بر این اتفاق داریم که تمامی کتاب خدا از آغاز تا پایانش میانه ما و شما باشد، آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده می داریم و آنچه را قرآن میرانده است، می میرانیم. پس داوران، آنچه را قرآن می رانده است، می میرانیم. پس داوران، آنچه در کتاب خدا در مورد مناقشه بین ما یافتند از همان پیروی می کنند و اگر در کتاب خدا چیزی ناظر بر این دعوا نیافتند به سنت جامع، عادلانه و وحدت بخش ارجاع دهند.
داوران می توانند هر تعداد را که بخواهند به عنوان گواه اختیار کنند؛ سپس گواهی آنان بر آنچه در پیمان نامه آمده است بنگارند و ما از هرگونه داوری ای که غیر از حکم قرآن باشد، بیزاریم.
بار الها! ما در برابر هر کس که عهدهای این پیمان نامه را نقض کند و قصد دشمنی و ستم داشته باشد، از تو یاری می جوییم.
بر آنچه در این پیمان آمده است: عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس، سعید بن قیس، ورقاء بن سمی، عبدالله بن طفیل، حجربن یزید، عبدالله بن حجل، عقبه بن جاریه، یزید بن حجیه، ابوالاعور سلمی، حبیب بن مسلمه، مخارق بن حارث، زمل بن عمرو، حمزه بن مالک، عبدالرحمن بن خالد، سبیع بن یزید، علقمه بن مرثد، عتبه بن ابی سفیان و یزید بن حر، گواهی دادند.
پشیمانی زود هنگام!
پس از تنظیم مواد توافق نامه و رضایت نهایی طرفین نسبت به مواد آن، اشعث بن قیس که عملاً به نیروی نفوذی دشمن در سپاه امام تبدیل شده بود، متن توافق نامه را بدست گرفت و ابتدا برای سپاه شام قرائت کرد و همگی آنان، آن را پذیرفتند. آن گاه به سمت لشکر عراق آمد و برای آنان قرائت نمود؛ ابتدا جمعی از جوانان فریاد زدند: «لاحکم الا لله»،(16) و بدین ترتیب نخستین جرقه مخالفت زده شد؛ سپس دامنه مخالفت به قبایل دیگر از جمله مراد(17)، بنی راسب، بنی تمیم و دیگر قبایل کشیده شد و آنان یکپارچه فریاد زدند: «ما هرگز کسی را در دین خدا حکم قرار نمی دهیم و حکم و داوری تنها شایسته خداست. ای اشعث! تکلیف کشته های ما چیست؟ آیا در راه حق کشته شده اند یا در راه باطل؟»؛ حتی در برخی موارد مخالفان بر اشعث حمله ور شدند تا او را بکشند که با وساطت دیگران، وی جان سالم به در برد.گروه معترضان نزد حضرت رفتند و عرض کردند:
ای علی! حکمی نیست جز برای خدا و حکم مخصوص خداست، نه برای تو! ما رضایت نمی دهیم که مردم در دین خدا حکم کنند و خدا درباره ی معاویه و یارانش حکم کرده بود که کشته شوند، یا در تحت حکم و فرمان او در آیند و این کوتاهی و اشتباه از جانب ما بود که به حکمیت راضی شدیم و اکنون از عقیده خود بازگشته، توبه می کنیم! تو نیز باید همانند ما بازگردی و توبه کنی و گرنه ما از تو بیزاری می جوییم!
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از درخواست آنان برآشفت و در برابر خواسته شان سرسختانه مقاومت کرد و بر آنان چنین فریاد زد:
ویحکم أ بعد الرضا و المیثاق و العهد نرجع؟ أ و لیس الله تعالی قال: (اوفوا بالعقود)(18) و قال: (واوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لاتنقضوا لایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلاً ان الله یعلم ما تفعلون)(19)و(20)
وای برشما! اکنون که راضی شده ایم و پیمان بسته ایم دو مرتبه به جنگ بازگردیم؟! آیا خداوند نمی فرماید: «بر پیمان ها وفا کنید» و فرموده است: به پیمان خدا وفا کنید آن گاه که پیمان بسته اید و هیچ گاه سوگندها را پس از استوار کردن و محکم نمودن نشکنید در حالی که خدا را ضامن و شاهد بر سوگند خود قرارداده اید که خدا به هرچه انجام می دهید آگاه است.
اما سخنان به حق و حکیمانه امام(علیه السلام)در آنان تأثیری نکرد و آن گروه از همان روز، امیرالمؤمنین(علیه السلام)فاصله گرفتند و بعد به یکی از خطرناکترین گروه ها در بین طوایف اسلامی به نام «خوارج» تبدیل شدند.
سرنوشت اسیران جنگی
با پایان یافتن درگیری میان دو لشکر، وضعیت اسیران طرفین مورد توجه قرار گرفت. بطور کلی روش و شیوه، برخورد امیرالمؤمنین(علیه السلام)با اسیران جنگی در نوع خود منحصر به فرد بود. اگر فردی در جنگ اسیر می شد، امام(علیه السلام)او را آزاد می کرد؛ مگر آن که کسی را کشته باشد که در این صورت به عنوان قصاص دستور قتل او را صادر می فرمود. اگر اسیر آزاد شده ای هم برای بار دوم اسیر می شد، به دستور حضرت اعدام می شد؛ زیرا بازگشت او به لشکر دشمن، حکایت از نیت پلید او داشت.پس ازنبرد صفین نیز به دستور امام(علیه السلام)کلیه اسیران دشمن، بطور یک جانبه آزاد شدند. در طرف مقابل، عمروعاص اصرار می ورزید که معاویه اسیران لشکر امام(علیه السلام)را به قتل برساند؛ اما وقتی خبر آزادی اسیران لشکر شام به معاویه داده شد، او به عمرو عاص رو کرد و گفت: «اگر ما درباره این اسیران دستور تو را اجرا کرده بودیم در میان دوست و دشمن رسوا می شدیم؛ چقدر برای ما شرم آور بود که علی دستور آزادی اسیران را داده و ما اسیران آنها را می کشتیم» پس از این سخن، معاویه دستور آزادی اسیران را صادر کرد.(21)
پی نوشت ها :
1. تاریخ طبری، ج5، ص 48؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص272.
2. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص143و144.
3. تاریخ طبری، ج5، ص 48و49؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص272و 273؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 316و317؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 390و391.
4. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 391؛ مسکویه، تجارب الامم، ج1، ص538؛ تاریخ طبری، ج5، ص49؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص273.
5. ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 317.
6. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 225؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 493.
7. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص192.
8. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص 273و274؛ تاریخ طبری، ج5، ص 50؛ ابن جوزی، المنتظم، ج5، ص120و 121؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص632و633.
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 498؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص192.
10. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 499؛ حمید بن احمد محلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمه الزیدیه، ج1، ص78.
11. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج3، ص541.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج4، ص 198؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص150.
13. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص309؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص403.
14. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 509.
15. نصربن مزاحم؛ وقعه صفین، ص 510و 511؛ دینوری، اخبارالطوال، ص 195، شهاب الدین نویری، نهایه الأرب فی فنون الادب، ج20، ص 150و151.
16. ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج2، ص232.
17. قبیله ای که عبدالرحمن بن ملجم، از آن قبیله بود.
18. مائده: آیه ی 1.
19. نحل: آیه ی 91.
20. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 238؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 514.
21. تاریخ طبری، ج5، ص 56؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص312.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}